بعضی وقت ها یادمان می رود...

 

  بعضی وقتها یادمان می رود که در کجای جغرافیای دنیا قرار گرفتیم. یادمان می رود چه رسالتی برای خود و پیرامون خود  تعریف کرده بودیم. یادمان می رود فرزندان جوانمان  با فرزندان همسایگان و شهروندان و هم استانی ها ، می شوند  اکثریت جمعیت کشور که نوجو هستند و عدالتخواه. یادمان می رود که آنان منتظر حرف زدن امثال من و تو نمی مانند .آنان می توانند در دنیای مجازی ، دنیایی بسازند و ما را هم به دنیایشان راه ندهند. بخوانند، بپذیرند، بی آنکه توضیحی بشنوند .

یادمان می رود که زیبایی در برابر زشتی زیبا خوانده می شود . سفید تنها در قیاس با سیاه رخ می نماید . نداشته های ما تنها در برابر داشته های دیگران خود را نشان می دهد . هر دیکته نانوشته ای بدون غلط است اما وقتی اثری  پدید می آید که زبانی در کام بچرخد و قلمی بر کاغذ بلغزد ، تا تمدنی شکل بگیرد و قوام بیابد.

یادمان می رود وقتی که راه بیان را ببندیم ، راه تعالی خود را بسته ایم. استواری خود را سست کردیم و بیماری را به خانه مان راه داده ایم.

بعضی وقتها یادمان می رود که قفس جای قلم و صاحبان قلم نیست.

یادمان می رود که نویسندگان ، هنرمندان ، روزنامه نگاران و نخبگان ، با هنر زبان و تعاطی افکار می توانند راه تعالی را همچنان به روی این مروزوبوم بازنگهدارند و نگهبانان اصول و اعتقادات ما نیز از این فرصت برای پالایش تولیدات فکری، فرهنگی و هنری  وارد میدان شوند تا شور زندگی در این بوم بر کهن، موج بزند. در غیر این صورت می توانیم همچنان به استواری  تخت جمشید ببالیم در حالی که موریانه ها برای بلعیدن پایه های تخت خانه مان دندانهایشان را تیز می کنند.